خاطرات يزدان

جشن انقلاب اداره مامان 90

  یه روز به یاد موندنی !!! آقا یزدان تو اداره معرکه ای راه انداخت که نگو و نپرس! تقریبا تمام مدت با مجری صدا و سیما همراهی میکرد. چند بارهم بلندگو رو میگرفت و مثلا به جای اینکه یه شعر کودکانه بخونه فقط با آواز میگفت : دوسسسسسست دارررررم  و بعد همین قیافه ی پایین رو به خودش میگرفت البته یه چند باری هم با موزیک روی سن حرکات موزون انجام داد و .....!!!! و من هم این خاله ریزه مهرسا خانومه . دختر همکارم که خیلی هم ناز داره!  این دو تا هم کیانوش و پریسا خانوم بچه های یکی دیگه از همکارام.   ...
18 دی 1391

عکس عکس عکس

  بدون شرح :   پسرم مدتیه خیلی به گیتار دایی رضا و عمو مجیدش علاقه مند شده !   این بود که ما به فکر یه راه حل افتادیم.اونم یه راه حل واقعی !!!!   پسر مامان ناز داره ...  اینجا خونه ی خاله الهام هست و اون دو تا وروجک هم آریانا (خانومه به خدا) و سام (شیطون بلا) و آقا یزدان  هم که معرف حضور هستن   اینجا مطب دکتره و تقریبا ساعت ۱۲ شب هست و منشی مشغول شمردن پولها و آقا یزدان مشغول ....  اینم جد بزرگ حاج محمد دلزنده بابا بزرگ شوهرم و کوچکترین نتیجه اش!!!!!!   آقاست پسرم.مگه نه ؟   اینم پل خشتی لنگرود که بالاخره ما هم زیارتش کردیم البته قبلا بارها تو تلویزیون دیده بودم!   ...
18 دی 1391

سفر به اهواز

این اولین باری هست که ما بدون تصمیم قبلی راهی مسافرت میشیم. خیلی کیف داره که یکباره بری مسافرت. اونم یه شهری که تا حالا نرفته باشی! از اونجاییکه عمه ی یزدان کوچولو اهواز زندگی میکنه تصمیم گرفتیم که بریم خونه ی اون.البنه خودش داره میاد شمال و کلید خونه اش رو به ما میده. راستی این عمه خانوم در شرف ازدواجه و ما داریم میریم خونه ی مجردی عمه جون و یکمی وسایل جهازش رو هم میبریم و فکر کنم اولین کسی باشیم که قراره خونه ی جدید عروس و داماد رو هم ببینیم. و اما قصه ی یزدان وروجک و فاجعه ای که تو هواپیما رخ داد: راستش از اونجا که پسرم به لگن خودش عادت داره ما اونو هم با خودمون بردیم و با برچسب شکستنی تحویل بار دادیم غافل از اینکه آقا یزدان توی...
18 دی 1391

آبادان و شوشتر

 آبادان که همش بازار و خرید بود اونم با یه وروجک واقعی! اصلا نشد عکس بگیرم یعنی اینقدر تو بازار دنبالش دویده بودم دیگه حال عکس گرفتن نداشتم ولی کلا خوب بود. اینا هم یه سری عکسهای شوشتره. خیلی دلم میخواست خرمشهر و شوش و چند جای دیگه رو هم میدیدم ولی بدون ماشین و با بچه مشکل بود!  این آقا قدیمی ترین آدم شوشتره که کارش جاجیم بافیه و تقریبا نابینا شده. راهنمای ما میگفت اگه بمیره دیگه حرفه ی جاجیم بافی تو شوشتر از بین میره ! اولش که جلوتر از ما دوید تو فکر کرده نابغه ام داره زیارت میکنه ولی بعدا که برگشتم شمال و به عکسها خوب نگاه کردم فهمیدم داره از اون یکی نی نی تقلید میکنه!  اینجا هم تو مسیر برگشت به اهواز کنار کارون یه ...
18 دی 1391

بازگشت

 بالاخره داریم برمیگردیم . با استرس فراوان از شیطنت های داخل پروازی آقا یزدان.  یکمی زود رسیدیم فرودگاه و من برای سرگرم کردن جوجه ی طلاییمون از این حباب سازها خریدم که حسابی هم جواب داد    توی پرواز هم اصلا کمربندشو نمی بست آخه مانع وول خوردنش میشد و من هم دیگه کوتاه اومدم ...
18 دی 1391